سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عمران
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» موش گرسنه

روزی بود، روزگاری بود. موشی هم بود که در صحرا زندگی می کرد. روزی گرسنه اش شد و به باغی رفت. سه تا سیب گیر آورد و خورد. بادی وزید و برگ های درخت سیب را کند و بر سرش ریخت. موش عصبانی شد برگ ها را هم خورد و از باغ بیرون آمد. دید مردی سطل آب در دست به خانه اش می رود. گفت: آهای مرد! توی باغ سه تا سیب خوردم، باد آمد برگهایش را به سرم ریخت، آن ها را هم خوردم. الانه تو را هم می خورم.
مرد گفت: با سطل می زنم تو سرت، جابجا می میری ها!
موش گرسنه مرد را گرفت و قورت داد. رفت و رفت تا رسید به جایی که تازه عروسی داشت آتش چرخانش را می گرداند. موش گفت: آهای، عروس خانم! رفتم به باغ سه تا سیب خوردم، باد آمد برگ ها را ریخت، آن ها را هم خوردم، مرد سطل بدست را خوردم. الان تو را هم می خورم.
عروس گفت: با آتش چرخان می زنم تو سرت کباب می شوی ها!
موش گرسنه عروس خانم را هم قورت داد و راه افتاد تا رسید به جایی که دخترها نشسته بودند و گلدوزی می کردند. موش گفت: آهای دخترها! رفتم به باغ سه تا سیب خوردم، باد آمد برگ ها را ریخت، آن ها را هم خوردم، مرد سطل به دست را خوردم، عروس خانم را خوردم. الان هم شماها را می خورم.
دخترها گفتند با سوزن هایمان چشم هایت را در می آوریم ها!
موش گرسنه آنها را هم قورت داد و راهش را کشید و رفت. رفت و رفت تا رسید پیش پسرهایی که تیله بازی می کردند. گفت: آهای پسرها! رفتم به باغ سه تا سیب خوردم. باد آمد برگ ها را ریخت، آن ها را هم خوردم، مرد سطل بدست را خوردم، عروس خانم را خوردم، دخترهای گلدوز را خوردم. الان شما را هم می خورم.
پسرها گفتند: آهای موش مردنی، تیله بارانت می کنیم، ها!
موش گرسنه پسرها را هم قورت داد و گذاشت رفت. آخر سر رسید به یک پیرزن. گفت: آهای پیرزن! رفتم به باغ سه تا سیب خوردم. باد آمد برگ ها را ریخت، آن ها را هم خوردم، مرد سطل به دست را خوردم، عروس خانم را خوردم، دخترهای گلدوز را خوردم، پسرهای تیله باز را خوردم. الان تو را هم می خورم، نوبت تست.
پیرزن کمی فکر کرد و گفت: ننه جان، من همه اش پوست و استخوانم. تو را سیر نمی کنم. دیشب «دویماج» (غذایی است که معمولا از نان بیات و پنیر یا روغن درست می شود. غذای سرد فقیرانه ای است که مادرها برای قناعت و استفاده از خرده نان های بیاتی که ته سفره جمع می شود، درست می کنند) روغن درست کرده ام بگذار برم بیاورم آن را بخور.
موش گفت: خیلی خوب برو اما زود برگرد.
پیرزن گربه ی براق چاق و چله ای داشت بسیار زبر و زرنگ. رفت به خانه اش و گربه اش را گذاشت توی دامنش و برگشت و تا رسید نزدیک موش. گفت: بیا ننه، بگیر بخور.
و گربه را ول داد به طرف موش. موش تا چشمش به گربه افتاد در رفت. گربه دنبالش کرد اما نتوانست بگیردش، موش رفت توی سوراخی قایم شد. گربه دم سوراخ نشست و کمین کرد. مدتی گذشت و سر و صدا خوابید. موش اینور و آنور را نگاه کرد، گربه را ندید خیال کرد خسته شده رفته. یواشکی سرش را از سوراخ درآورد اما گربه دیگر مجال فرار نداد، چنگالش را زد و موش را گرفت و شکمش را پاره کرد. آنوقت مرد سطل بدست بیرون آمد، عروس خانم بیرون آمد. دخترهای گلدوز و پسرهای تیله باز بیرون آمدند و هر کدام برای گربه چیزی آوردند که بخورد و بیشتر چاق و چله شود.
دل خواننده ها شاد و دماغشان چاق!


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید ( پنج شنبه 86/12/9 :: ساعت 11:20 عصر )
»» تهران از هلند خواستارمنع نمایش فیلمی شده است که میگوید اهانت به

100_Iran_Flagتهران از هلند خواستار جلوگیری از نمایش فیلمی شده است که مقامات جمهوری اسلامی ایران آن را اهانتی به قرآن میدانند.

 بنا به گزارش های خبری، غلامحسین الهام وزیر دادگستری جمهوری اسلامی در نامه ای برای ارنست هایرس بالین وزیر دادگستری هلند خواستار منع نمایش فیلمی شده است که راجع به گریت وایلدرز سیاستمدار هلندی است.

 وایلدرز به اظهار نظرهائی ضد اسلامی شهرت دارد که موحب بروز نگرانی هائی در مورد ایمنی او شده است.

 وایلدرز، بارها خواستار منع برقع شده است.

 وزیر دادگستری جمهوری اسلامی ایران در نامه خود میگوید آزادی بیان نباید بهانه ای برای توهین به ارزش های مذهبی شود. گروههای اسلامی و مدافع حقوق بشر وایلدرز را به عمیق کردن شکاف میان هلندی ها و مسلمانان متهم کرده اند.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید ( دوشنبه 86/11/29 :: ساعت 11:47 صبح )
»» صمد بهرنگی آذربایجانین بیرینجی یازانی


گرگ و گوسفند

روزی بود، روزگاری بود. گوسفند سیاهی هم بود. روزی گوسفند همانطوری که سرش زیر بود و داشت برای خودش می چرید، یکدفعه سرش را بلند کرد و دید، ای دل غافل از چوپان و گله اش خبری نیست و گرگ گرسنه ای دارد می آید طرفش. چشم های گرگ دو کاسه ی خون بود.
گوسفند گفت: سلام علیکم.
گرگ دندان هایش را بهم سایید و گفت: سلام و زهر مار! تو اینجا چکار می کنی؟ مگر نمی دانی این کوه ها ارث بابای من است؟ الانه تو را می خورم.
گوسفند دید بدجوری گیر کرده و باید کلکی جور بکند و در برود. این بود که گفت: راستش من باور نمی کنم این کوه ها مال پدر تو باشند. آخر می دانی من خیلی دیرباورم. اگر راست می گویی برویم سر اجاق (زیارتگاه)، تو دست به قبر بزن و قسم بخور تا من باور کنم. البته آن موقع می توانی مرا بخوری.
گرگ پیش خودش گفت: عجب گوسفند احمقی گیر آوردم. می روم قسم می خورم بعد تکه پاره اش می کنم و می خورم.
دوتایی آمدند تا رسیدند زیر درختی که سگ گله در آنجا افتاده بود و خوابیده بود و خواب هفت تا پادشاه را می دید، گوسفند به گرگ گفت: اجاق اینجاست. حالا می توانی قسم بخوری.
گرگ تا دستش را به درخت زد که قسم بخورد، سگ از خواب پرید و گلویش را گرفت.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید ( یکشنبه 86/11/28 :: ساعت 11:13 عصر )
»» Elasto-plastic و بتن

سلام

 

متن انگلیسی برای استفاده Elasto-plastic در engineering

 

Elasto-plastic is a term used in engineering to describe a  material that has the same load carrying capacity throughout the deformation process.

Research has demonstrated that our Barchip structural synthetic reinforcing fiber technology is an effective replacement for steel fibres and welded wire mesh reinforcement. Barchip fibres improve concrete ductility, toughness, crack control, fire resistance and long term durability.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید ( یکشنبه 86/11/28 :: ساعت 12:56 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

موش گرسنه
تهران از هلند خواستارمنع نمایش فیلمی شده است که میگوید اهانت به
صمد بهرنگی آذربایجانین بیرینجی یازانی
Elasto-plastic و بتن

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 2718
» درباره من

عمران

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب